|
دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : zed
بی احساس بودی همین بهتر که تمام شدی بودنت مثل فیلتر سیگاری بود که باید دور انداخت
آرزوهای مترسک مثل همیشه براورده نشد یادم نبود من اسیر اسم خودم شدم ...ارزو
جمعه 2 اسفند 1392برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : zed
سیگار نمی کشم نه اینکه نکشیده ام آخرین بار که روبه رویم چشم هایش را بست آخرین نخ را کشیدم بعد ترک کردم او را خاطراتش را .................................حالا که رفته ای مرد شده ام بسته بسته می کشم سیگار تا تو را دود کنم در خیال خسته ام ....................................هی کافه چی ! بگو سیگار برایم بیاورند آهای مردهای هرزه بیایید روی میز من شاید غیرتی شد و برگشت … ....................................زندگی مثل سیگار می ماند اگر خاموش شود می شود روشنش کرد اما مزه ی اولش را که نمی دهد هیچ مزه ی زهر مار می دهد … ...................................
نفس هایم بی تو بوی خاکستر سیگار پیرمردی را می دهد که به جوانی ازدست رفته اش می اندیشد ................................
پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : zed
برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود... عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ، نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی... همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ، به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام... به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ، به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم.... به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ، به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ، تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ، بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم.... نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ، تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ، نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی... قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ، زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است
پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : zed
سفر غريبي داشتم توي اون چشم سياهتسفري که بر نگشتم گم شدم توي نگاهتيه دل ساده ي ساده کوله بار سفرم بودچشم تو مثل يه سايه همه جا همسفرم بودمن همون لحظه اول آخر راهو ميديدمتپش عشق رو تو رگهام عاشقانه مي شنيدمتو شدي خون تو رگهام من ديگه خودم نبودمبراي نفس کشيدن حالا محتاج تو بودمحالا محتاج تو بودم
پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : zed
یاد گرفتم که... همه میمیرند، اما همه به راستی زندگی نمیکنند... یاد گرفتم که... طول زندگی مهم نیست، عمق آن مهم است یاد گرفتم... با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه... یاد گرفتم نزارم کسی اشکهامو ببینه...
یاد گرفتم نزارم کسی بفهمه تو دلم چی میگذره و بخواد برام دل بسوزنه... یاد گرفتم که خدا دقیقا در آخرین لحظه همه چیزو عوض میکنه.از طریقی که اصلا فکرشو نمیکنی...
پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : zed
با توام ، باتو، خدا
خدايا من را که آفريدي گارانتي هم داشتم؟؟!ديگر کار نمي کند دلم!
رد پاهايم را پاک مي کنم
وقتي دير مي آيي ؛
بر تــمام قبر هاي اين شهر
سيــــــــــگــــــار داريـــد؟؟؟
حتي عکستم ندارم که بذارم روبروم ...
خندمـــــ که براتــــــــــــ زيبا بود کاش من هم
اِنگار عاشِقت شُده است...
عاشقانه تکرار ميشوند... قهوه ي تلخ را روبه رويم دوست دارم
چه بي پــَـــــــــروا نه صدايش را نازك ميكرد
پشت درياها هيچي نيست بيخودي قايق نساز
من مورچه اي را مسخره ميكردم كه
مــن، از تمام آسمـــان يک بــــاران را ميخواهم ...
يک غريبه مي خواهم
يــــاد بِگيــر!
بايد فراموشت کنم
تمام شيريني هاي جعبه را خوردم
آي الکساندر
ميگن وقتي يه بچه اشتباه ميکنه نميدونم ديدي يه آغوش
پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:, :: 12:10 :: نويسنده : zed
نگویندازسربازیچه حرفی که ازآن پندی نگیردصاحب هوش وگرصدباب حکمت پیش نادان بخوانندآیدش بازیچه درگوش
|